عشق بد پارت 25

که یهو جونگکوک منو کشید توی بغلش از این کارش تعجب کردم ولی خوشم اومد

ویو کوک
داشتیم با ات فیلم می‌دیدیم من هم هی میخواستم بغلش کنم برای همین دیگه طاقت نیاوردم و بغلش کردم فهمیدم که اونم از کارم تعجب کرده...وقتی بغلش کردم یه حس خوبی بهم داد البته خودمم میدونستم چون هر وقت اون پیشمه انگار تموم دنیا رو بهم دادن ..میخواستم تا ابد اینطوری توی بغلم باشه

از زبان نویسنده(منو میگه ها 😂🤎)
ات و جونگکوک بعد از اینکه کلی فیلم دیدن و خوراکی خوردن یهو جونگکوک از ات یه سوالی کرد

ویو ات
داشتیم فیلم می‌دیدیم که کوک گفت

_تصمیم گرفتی
+(نگاش می‌کنه)چه...تصمیمی؟
_اینکه دوسم داری یا نه
+اممم..خب
_ات
+بله
_بلند شو
+چرا
_گفتم بلند شو
(ات بلند میشه)
(کوک هم بلند میشه)(دست ات رو میگیره و با خودش می‌بره سمت بالکن همون جایی که اولین بار کوک ات رو بوسید)

ویو ات
من برد به همون جایی که اولین بار همو بوسیدیم از کارش تعجب کردم نمی‌دونستم میخواد چیکار کنه برای همین بهش گفتم

+برای چی اومدیم اینجا
_اون شب رو یادته
+کدوم شب؟
_(روش به ات بر می گردونه)اون شبی که منو بوسیدی
+...
_ات .. لطفاً ازت خواهش میکنم برگرد پیشم ..من بدون تو نمیتونم زندگی کنم باور کن من..(حرفش با حرف ات قطع شد)
+دوست دارم
_چی(تعجب)
+اوهوم...دوست دارم
_جدی میگی
+آره اما به شرطی که ولم نکنی
_قول میدم ات قول میدم ..تا زنده ام ولت نمیکنم(ذوق)
+(لبخند واقعی)

از زبان نویسنده(من❤️‍🔥🍾)
کوک ات رو بغل می‌کنه و بعد میبوسه و ات هم همراهی می‌کنه و الان 1 سال از قضیه ات و جونگکوک میگذره اما توی این یک سال چه اتفاقی افتاد ..ات و کوک برمی‌گردن کره...ات می‌فهمه که بارداره کوک هم از این قضیه خوشحال میشه اما اونا هنوز با هم ازدواج نکردن...اما ات بچه رو به دنیا نمیاره ...چون یه تصادف رخ میده یه کامیون به ماشینی که کوک و ات و چند تا بادیگارد داخلش بودن میزنه و خوشبختانه ات و کوک سالم میان بیرون اما بادیگارد ها میمیرن ...ات که توی بیمارستان بستری بود دکتر بهش میگه که بخاطر تصادف و ضربه ای که بهش خورد بود بچه سقط شده و ات از این موضوع ناراحت میشه و کلی غصه میخوره کوک هم که فهمید اونم مثل ات ناراحت میشه اما ات داستان ما 1 ماه افسردگی میگیره ...ولی کوک بهش کمک می‌کنه تا به زندگی قبلش برگرده و ات هم که با کمک کوک به زندگیش برمیگرده و مثل قدیم ها خوشحال میشه اما توی این سال ها قراره اتفاق بدی رخ بده...











خماری😂
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
دیدگاه ها (۹)

عشق بد پارت 26

عشق بد پارت 27

عشق بد پارت 24

عشق بد پارت 22

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۳ توی بیمارستان با هم صحبت کردیمهلن : عش...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط